جدول جو
جدول جو

معنی کام ستدن - جستجوی لغت در جدول جو

کام ستدن
(رُ دَ)
کام راندن. کام بردن. کام گرفتن. کام بچنگ آوردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کام ستدن
کام گرفتن بارزوی خود رسیدن
تصویری از کام ستدن
تصویر کام ستدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان ستدن
تصویر جان ستدن
جان کسی را گرفتن، کنایه از او را کشتن و قبض روح کردن، برای مثال چون به امر حق به هندستان شدم / دیدمش آنجا و جانش بستدم (مولوی - لغت نامه - جان ستدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام جستن
تصویر کام جستن
در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
ویلیام. باستان شناس انگلیسی که در لندن به دنیا آمد (1623-1551 میلادی). وی مؤلف کتاب کرگرافی بریتانیای بزرگ است
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ اَ تَ)
حاجت برآوردن. بمراد و آرزو رسانیدن. (آنندراج). کسی را به مقصود رساندن. آرزوی وی برآوردن:
بدو گفت دادم من این کام تو
بلندی بگیرد مگر نام تو.
فردوسی.
روزی بس خرم است می گیر از بامداد
هیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد.
منوچهری.
گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی
عمری شد و زین وعده کمتر نکنی دانم.
خاقانی.
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کامت برآرد کردگار.
سعدی.
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی بناکام.
سعدی.
سر زلف بتان میداد کامم
ولی روی پریشانی سیاهست.
میربرهان ابرقویی (از آنندراج).
گل کام تازگی و تری داد در هرات
مرحوم بلبلی که اسیر بهشت ماند.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- کام بر کسی دادن، وی را پیروز کردن. او را غالب کردن. غلبه دادن کسی را بر دیگری:
نیاکانت را همچنان نام داد
به هرجای بر دشمنان کام داد.
فردوسی.
دلم را برزم اندر آرام ده
بر ایرانیان بر، ورا کام ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شهری است در ایالت متحدۀ آمریکا به ایالت نیوجرسی. 124500 تن سکنه دارد. و صنعت فلزکاری آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
وامستان. قرض دار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). وام دار، قرض خواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظُلْ لَ / لِ تَ)
محو کردن. پاک کردن. زایل کردن:
نام شب از صحیفۀ ایام بسترد
از رای تو اجازت اگر یابد آفتاب.
انوری.
ما نام خود ز صفحۀ دلها سترده ایم
از دفتر جهان ورق باد برده ایم.
صائب.
- نام از جهان ستردن، اعدام. محو کردن. نیست و نابود کردن. معدوم ساختن:
به جشن فریدون و نوروزجم
که شادی سترد از جهان نام غم.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ شَ تَ)
انتقام کشیدن. انتقام گرفتن. خونخواهی کردن. و رجوع به کین ستان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ)
کام بردن از چیزی، متمتع شدن از آن. بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج).
- کام دل بردن، تمتع یافتن. بمراد نایل آمدن:
توان بخامشی از عمر کام دل بردن
دراز میشود این رشته از گره خوردن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
مراد خواستن. آمال و امانی طلبیدن. عیش و عشرت خواستن:
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی، کام جوید همی.
فردوسی.
گهی نام جست اندر آن گاه کام
جوان بد جوان وار برداشت گام.
فردوسی.
کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت.
مسعودسعد.
کام جوئیم و نپرسیم خبر از فرسنگ
زانکه این است همه ره روش باخطران.
سنائی.
خاقانی از این طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ وَ دَ)
مراد و آرزو حاصل شدن:
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدیش یاد جام آمدت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ دَ)
انتصار. (ترجمان القرآن جرجانی). انتصاف. (از منتهی الارب). دادستاندن. حق خود گرفتن. دادگرفتن:
دادگر شاه عاجز باداد
نتواند ستد نه یارد داد.
سنائی.
لشکر امیرنصر بشمشیر انتصار، داد از لشکر منتصر بستدند و عاقبت ایشان را بشکستند. جرفادقانی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183).
ملک چون دید کامد نازنینش
ستد داد شکر از انگبینش.
نظامی.
یعنی امروز عرب داد از عجم بستدند. (فارسنامه ابن بلخی چ اروپا ص 106) ، داد دادن. داد کردن. حق مظلومی از ظالمی خواستن. گرفتن حق ستمدیده از ستمکش
لغت نامه دهخدا
محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین ستدن
تصویر کین ستدن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام جستن
تصویر کام جستن
در طلب آرزو اقدام کردن بجستجوی مراد بر آمدن: (وحشی، اگر طالبی بر در احمد نشین کام از آنجا بجوی نام از آنجا طلب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام دادن
تصویر کام دادن
کام بخشیدن: (سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست) (میر برهان ابر قوهی)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن مشغول کار شوند محل کار، (به پنجم که دیدی یکی شارسان بدو اندرون ساخته کارسان. . .)، حکایت سر گذشت شرح حال: (هزار اسب را از آن (از نامه گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او و اندر ان پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود و آنگاه کار ستان ایشان بجایی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. ) (تاریخ بلعمی) یا کاری کرد کار ستان. بسیار داد و فریاد و تغیر کرد، نوعی ظرف چوبین یا گلین شبیه بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
بر هم زدن، معامله دبه در آوردن، : (و به پری پوست آن دینار بخریدند و از آن گرانبها بود کامستندید و نزدیک بود که نخرندی) (کشف اسرار)، معامله را به هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستدن
تصویر جان ستدن
جان را گرفتن کشتن قبض روح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
((مِ تَ))
بر هم زدن معامله، دبه درآوردن
فرهنگ فارسی معین